محل تبلیغات شما

دوربین

تابستونِ اون سالی که قرار بود برم سوم راهنمایی ، پدرم من رو توی یه مدرسه فوتبال ثبتنام کرد . وسط های تابستونِ همون سال قرار شد که از طرف مدرسه ی فوتبال ما رو ببرن اردو و تصمیم بر این شد که بریم ماسوله . 
اون موقع ها موبایل نبود و اگه هم کسی پیدا میشد که موبایل داشته باشه فقط میتونست با موبایلش تماس بگیره و موبایل ها دوربین و امکانات نداشتن . اکثر خانواده ها یه دونه دوربینِ نگاتیوی داشتن که توش حلقه های فیلم میذاشتن و دوازده یا بیست وچهار تا عکس میتونستن باهاش بگیرن و بعد حلقه ی فیلم رو میدادن واسه ظاهر کردن . ما خودمون دوربین نداشتیم ، اما قرار شد که واسه ی اردوی ماسوله دوربین داییم اینا رو ازشون بگیرم و ببرم . روز ِ قبل از اردو مادرم دوربین رو از داییم  گرفت و برد عکاسی و یه حلقه فیلم ِ  دوازده تایی انداخت توش و غروب وقتی داشت دوربین رو بهم میداد ، گفت : این دوربین فقط دوازده تا عکس داره ، سعی کن صحنه هایی رو که خیلی خوب و خاص هست رو عکس بگیری تا یادگاری بمونه . 
صبح روز اردو شد . سوار اتوبوس شدیم . توی اتوبوس بچه ها میرقصیدن و شاد بودن ، دوربینم رو آوردم که عکس بگیرم اما پیش خودم گفتم شاید صحنه های بهتری واسم پیش بیاد . 
قبل از رسیدن به ماسوله مارو توی یه پارک وسط شهر فومن نگه داشتن تا هم کلوچه ی سنتی  بخریم و هم یکم توی پارک دور بزنیم . توی پارک مجسمه های خیلی خوشگلی بود اما باز هم به هوای اینکه قراره توی خودِ ماسوله صحنه های خوشگلتری گیرم بیاد عکس نگرفتم . 
وقتی رسیدیم ماسوله هم هر بار که اومدم عکس بگیرم پیش خودم گفتم من که دوازده تا عکس بیشتر ندارم وایسم جاهای خوبتر عکس بگیرم . 
اردو تموم شد . من اومدم خونه ، اما هیچ عکسی از اردو نگرفتم . اون حلقه ی عکس موند روی دستم به هوای اینکه قراره صحنه ی زیباتری واسم پیش بیاد . 

 " رضا پورشریف "


" لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم، غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند."
"دکتر علی شریعتی"

چمن مصنوعی - رضا پورشریف

بی خوابی - صبا مرادی

رنجيده بود - صبا ایزددوست

رو ,عکس ,دوربین ,، ,ی ,ها ,عکس بگیرم ,شد که ,تا عکس ,از اردو ,خودم گفتم ,هوای اینکه قراره

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمرات دانش آموزان متوسطه اول