"یلدا"
آخرین دختر پاییز است!!
که دلش را در قمار عشق باخته است.
اما این بار پایان شاهنامه خوش نیست،
می داند که فردا وقتی چشمانش را می گشاید،
سوز و سرمای
"جدایی و فراق"
تا اعماق استخوان هایش را می سوزاند،
اما امشب را به درازا می کشد،
تا یک دقیقه بیشتر در کنار یاری باشد،
که تمام پاییز را به انتظارش نشسته است!!
ته تغاری ها را که خوب می شناسی؟
چقدر لجباز و خود رای هستند؟!
دخترک امشب را به یاد آوری خاطرات خوش می گذراند،
خدا را چه دیدی؟!
شاید فالش خوش آید
شاید بتواند باری دیگر با پیچ گیسوان طلایی و چشمان عسلی اش دلبری کند؟
شاید معجزه ای با دستان یار رخ دهد
و
پایان این عشق زمستان نه،
بهاری باشد!!
درباره این سایت